مجتبی کلانتری

حوادث ماه های هجری قمری

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجت الاسلام مجتبی کلانتری» ثبت شده است

آیا باید حلول ماه ربیع الاول را تبریک گفت؟


ربیع الاول اولین ماه بعد از ماه های محرم و صفر است ، محرم و صفر طبق سیره اهل بیت (علیهم السلام) ، علما و عموم شیعیان ماه های عزا و حزن برای اهل بیت (علیهم السلام) هستند و بعد از آن ماه ربیع الاول آغاز می گردد که البته این ماه نیز خود آکنده از ایام شادى و اندوه اهل بیت (علیهم السلام) است.

در اولین روز ماه ربیع الاول اتفاقاتی همچون هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) [۱] ، لیلة المبیت  [۲] ، دفن جسم مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) [۳] ، هجوم اول به خانه وحی (به نقلی) [۴] ، مسمومیت و زهر دادن به امام حسن عسکری(علیه السلام) [۵] و به نقلی شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) [۶] روی داده است و در هشت روز اول این ماه اتفاقاتی همچون سقیفه و ظلم های عظیم به اهل بیت (علیهم السلام) [۷] ، تخریب کعبه توسط یزید [۸] ، وفات حضرت سکینه (علیها السلام) [۹] ، هجوم دوم به خانه وحی [۱۰] و در هشتم ربیع الاول شهادت مظلومانه امام حسن عسکری (علیه السلام) روی داده است.[۱۱]
سوال اینجاست با توجه به اینکه که در هشت روز اول ماه ربیع چنین وقایع غمبار عظیمی روی می دهد چرا بعضی عوام این ماه را در روز اول ربیع الاول و یا حتی شام شهادت امام رضا (علیه السلام) تبریک می گویند ؟
بنا بر استناد بر دو حدیث مردم آغاز ربیع و انتهای صفر را تبریک می گویند ، اول استناد آنها به حدیث «من بشّرنی بخروج صفر بشّرته بالجنّة» است که  این حدیث تنها در یک کتاب [۱۲] بدون سند رجالی ذکر شده است که خود کتاب نیز در اعتبار اسنادی دچار شبهه و تردیدهای جدی است که مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی  (ره) این نقل را دور از عقل معرفی می‌ نماید [۱۳]
دوم استناد آنها به حدیث دیگری با چنین مضمونی است که در کتب معتبر روایی و با سند ذکر شده است ولی هدف از آن ، تضمین یا بشارت بر بهشت در مقابل خبر خروج از ماه نیست، بلکه برای معرفی شخصیت صحابی ارجمند رسول‌خدا(صلی الله و آله) ، جناب ابوذر غفاری است. [۱۴] چنانچه در انتهای همان حدیث آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله ) می فرماید : من خود این را می‌دانستم، منتهی خواستم این جماعت بدانند که تو مردی از اهل بهشت هستی و چگونه چنین نباشد و حال آن‌که بعد از من، تو را به جرم محبّت به اهل‌بیتم ، از حرم من طرد می‌کنند و از آن پس تنها زندگی کرده و غریب و تنها خواهی مرد و جماعتی به واسطه تو سعادت‌مند خواهند شد. آنان کسانی هستند که در تجهیز و تدفین تو سعی خواهند کرد؛ ایشان رفیقان من در بهشت جاوید خواهند بود، همان بهشتی که حق‌تعالی وعده‌اش را به متقین داده است. [۱۵]
ضمنا حتی اگر دو نقل را برای پایان صفر یا ابتدای صفر بپذیریم می توان آن را اشاره ای به این مطلب دانست که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) با این فرمایش در آخرین سال عمر پر برکت خود به این مطلب خبر داده است که هرگز  من پایان صفر را نخواهم دید و قبل از پایان صفر از بین شما خواهم رفت.
با توجه به اینکه استناد به این دو حدیث برای تبریک و شادباش آغاز ربیع الاول (و پایان صفر) رد می شود و هیچ دلیل عقلی و نقلی برای آن موجود نیست ، تبریک ایام شادی ماه ربیع الاول به اولین روز شادی ربیع الاول یعنی روز نهم ربیع الاول [۱۶] موکول می گردد.

پی نوشت :
[۱]. تاریخ طبری ج۲ ص۱۱۰
[۲]. کافی: ج۸ ص۳۳۹
[۳]. مستدرک الوسائل ج۲۲ ص۵۲۱  
[۴]. کتاب سلیم ص۸۲
[۵]. ارشاد ج۲ ص۳۳۶
[۶]. مصباح کفعمى ص ۵۲۳
[۷]. الکامل فی التاریخ،ابن الأثیر،ج۲، ص۱۰
[۸]. فیض العلام ، ص۲۰۳
[۹]. همان ص۲۰۶
[۱۰]. توحید صدوق ، ص ۷۳
[۱۱]. کافى  ج۲ ص۵۶۱
[۱۲]. آثارالبلاد و اخبارالعباد ،محمودالقزوینی
[۱۳]. المراقبات؛ میرزاجواد ملکی تبریزی، ص۳۶
[۱۴]. علل‌الشرایع؛ شیخ صدوق، ج۱ ، ص۱۷۵
[۱۵]. معانی‌الأخبار؛ شیخ صدوق، ص۲۰۴
[۱۶]. کافى  ج۲ ص۵۶۱.
-------------------------------
مطالعه بیشتر در :
وقایع و اعمال ماه ربیع الاوّل

۰ نظر
مجتبی کلانتری

ماه صفر و مصائب شام

از عظیم ترین مصائب رنج آور حادثه عاشورا، اسارت اهل بیت رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) خصوصا اسارت امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) است. عبیدالله بن زیاد ملعون با دستور یزید بن معاویه کاروان کربلاء را روانه شام نمود، او دستور داد زنان و کودکان امام حسین(علیه السلام) را آماده کنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین(علیهما السلام) نهادند. سپس آن ها را با شمر بن ذی الجوشن ملعون روانه شام نمود.[1]
امام سجاد علیه السلام در روایتی می فرماید:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم:
۱. سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه می زدند.
۲. سرهای شهدا را در میان زن ها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم عمه هایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه(علیهم السلام). سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت.
۳. زنان شامی از بالای بام ها آب و آتش به سوی ما می ریختند. یک بار آتش به عمامه ام افتاد و چون دست هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند.
۴. از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.»
۵. ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را(در جنگ های خیبر و...) کشته و خانه های آنها را ویران کرده اند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد.
۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود.
۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شب ها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر می بردیم.[2]
امام سجاد(علیه السلام) عمق ستم و جنایات لشکریان بنی امیه را این چنین بیان نمودند: به خدا سوگند اگر پیامبر در عوض سفارشهایی که در حق ما نمودند دستور جنگ با ما را صادر می نمود این قوم بیشتر از این جنایت نمی توانستند مرتکب شوند[3]
اوج مصائب آنگاه مشخص می شود که شخصی از امام سجاد(علیه السلام) می پرسد در این سفر کجا از همه بیشتر به شما سخت گذشت و امام در پاسخ می فرماید: الشام، الشام، الشام.[4]


پی نوشت:
[1]. تاریخ الطبری، ج7، ص 3072.
[2]. تذکرةالشهداء، ص412
[3]. لهوف، سید بن طاووس ص272
[4]. ناسخ التواریخ، ص۳۰۴.
-------------------------------------
مطالعه بیشتر در:
جریان ورود اهل بیت علیهم السلام به شام

----------------------------------

آواتارهای حاضر در سایت ziaossalehin.ir ، کانال تلگرام t.me/tarh14 ، وبلاگ tarh14.tebyan.net ، اینستاگرام instagram.com/tarh14 ، ویسگون wisgoon.com/124000 ، نزدیکا nazdika.com و ... نیز بارگذاری شده است.

۰ نظر
مجتبی کلانتری

حضرت قاسم بن حسن (علیه السلام)

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ(علیهم السلام)...
سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی، ای ضربت خورده بر سرش؛ و ای زره اش کنده  شده...
«قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب» فرزند گرامی امام حسن علیه السلام است. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمى، وى هنگام شهادت، به سنّ بلوغنرسیده بود[1] تنها مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله مى داند.[2] «قاسم» وقتی تنهایی عموی خود را مشاهده کرد، اذن به میدان رفتن خواست. اماماو را به سبب کوچکی اش، اجازه نمی فرمود. او پیوسته اصرار می کرد تا این که اذن جهاد گرفت.[3]
شهید مطهری(ره) می فرماید: قاسم خدمت اباعبدالله رسید و عرض کرد: عمو جان!نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازهاباعبدالله به میدان نمى‏ رفت. هرکس وقتى مى‏ آمد، اول سلامى عرض مى‏ کرد:السّلام علیک یا اباعبداللَّه، به من اجازه بدهید.) اباعبدالله به این زودی ها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته‏ اند: «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ»یعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى اباعبداللَّه را بوسیدن ، او اصرار مى ‏کند و اباعبدالله انکار ، بالاخره اباعبدالله با لفظ به او اجازه نداد، بلکه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، مى‏ خواهم با تو خداحافظى کنم.قاسم دست به گردن اباعبدالله انداخت و سپس فوراً سوار بر اسب خودش شد.[4]
حمید بن مسلم گوید: «خرج الینا غلامٌ کانّ وجهه شقّة قمرٍ و فی یده السّیفو علیه قمیصٌ و ازارٌ؛ نوجوانی چون پاره ماه به ناگاه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او لباس رزم به تن و شمشیری به دست داشت.» او پیش میرفت و شجاعانه شمشیر می زد.[5] و با وجود کمىِ سنّش ، ۳۵ مرد را کُشت.[6]
راوی می گوید: «عمرو بن سعد بن نفیل الازدی» به من گفت: «به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت.» و به قاسم بن الحسن(علیهماالسلام) حمله ور شد و ضربه ای به فرق مبارکش زد، «قاسم» از این ضربه با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد: «یا عمّاه! عموجان!»، ناگاه امام حسین(علیه السلام) همانگونه که باز شکاری به ناگاه آشکار می شود، به سمت او آمد. او چون شیری خشمگین که بسیار سختی نشان می داد، با شمشیر چنان به «عمرو» حمله ور و او را به هلاکترساند[7]
زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست.(دیدم) حسین علیه السلام بر بالین نوجوان ایستاده است. قاسم پاهایش را به زمین می سایید و در حال پر کشیدن بهملکوت اعلی بود. امام حسین فرمود: «بعداً لقومٍ قتلوک، خصمهم فیک یوم القیمة جدّک؛(از رحمت خدا) دور باشند قومی که تو را کشتند، در حالی که دشمن آنها در قیامت جد تو باشد.» سپس فرمود: «عزّ علی عمّک ان تدعوه لا یجیبک او یجیبک ثمّ لا تنفعک، کثُر واتره و قلَّ ناصره؛بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او را پاسخ نگوید، یا او تو را پاسخ دهد، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند. آری، صدایی که به خدا قسم تنهایی اش زیاد و یاورش کم است.»[8]

پی نوشت:
[1]. دانش نامه امام حسین علیه السلام ج 7 ص 121
[2]. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی:ج 2 ص 27
[3]. بحار الانوار، ج 45، ص 34.
[4]. مجموعه آثار استاد مطهری ج 17 ص376
[5]. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447
[6]. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی:ج 2 ص 27
[7]. تاریخ الامم والملوک، ج 5، ص 447
[8]. مقاتل الطالبین، ص 92؛ الارشاد، ج 2، ص 108.
------------------------------------
مطالعه بیشتر در:
حضرت قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام)

----------------------------------

آواتارهای حاضر در سایت ziaossalehin.ir ، کانال تلگرام t.me/tarh14 ، وبلاگ tarh14.tebyan.net ، اینستاگرام instagram.com/tarh14 ، ویسگون wisgoon.com/124000 ، نزدیکا nazdika.com و ... نیز بارگذاری شده است.

۰ نظر
مجتبی کلانتری