امام
حسین (علیه السلام) به سوى کوفه پیش مى رفت تا فرزدق، شاعر معروف را
دید، فرزدق سلام کرد و ضمن رساندن خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه
(علیهم السلام) گفت: «اى فرزند رسول خدا! چگونه به مردم کوفه اعتماد کردى
با آن که آنان پسر عمویت ـ مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟» اشک از
دیدگان امام جارى شد و فرمود: «رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ اِلى
رَوْحِ اللهِ وَ رَیْحانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوانِهِ، اَلاَ اِنَّهُ
قَدْ قَضَى ما عَلَیْهِ وَ بَقِىَ ما عَلَیْنا»؛ (خداوند مسلم را رحمت
کند،او به سوى رَوْح و ریحان وبهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدانید او به
تکلیف خویش عمل کرد و هنوز تکلیفما باقى مانده است).[1]
امام به خواهرزاده اش دختر مسلم بن عقیل رو کرد و فرمود: «یا ابْنَتِی،
اَنَا اَبُوکِ وَ بَناتِی اَخَواتُکِ»؛ (دخترم! من به جاى پدرت و دخترانم
به جاى خواهران تو هستند!).[2]
در روایات آمده وقتی امام به منزلگاه
«ثعلبیه» رسید و اخبار کوفه و شهادت
حضرت مسلم (علیه السلام) را برای امام بازگو کردند. حضرت با شنیدن خبر
شهادت غریبانه ی مسلم، نماینده و پسر عموی خویش، شروع به گریه کردند و سپس
فرمودند: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجعُون، خدا رحمت کند مسلم و
هانی را». امام حسین (علیه السلام)، دختر مسلم را که «حمیده» نام داشت و
بههمراه کاروان بود، صدا زد و روی زانو نشاند و از او دل جویی نمود و مورد
مهر و محبت قرار داد. با این محبت، احساس تازه ای به دختر مسلم دست داد و
گفت: «این گونه محبت نمودن، نشانه ی یتیمی من است که پدرم شهید شده است.»
حضرت گریست و فرمود: «دخترم! اگر پدر بزرگوارت نیست، خواهرم زینب(سلام
اللهعلیها)، مادر تو و دخترانم همه خواهرانت و پسرانم همه برادران تو
هستند».
همه ی افرادی که شاهد این یتیم نوازی امام بودند گریستند.[3]
هنگامى که امام(علیه السلام) به منزلگاه دیگر رسید، خبرشهادت برادر رضاعى
اش ـ عبدالله بن یقطر(علاوه بر شهادت مسلم و هانى) ـ را شنید، نوشته ایى رابیرون آورد و براى مردم خواند:
«بِسْمِ
اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَمّا بَعْدُ؛ فَقَدْ اَتانا خَبَرٌفَضیعٌ!
قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقیل وَ هانِی بْنِ عُرْوَهَ وَ
عَبْدُاللّهِ بْنِ یَقْطُرَ، وَ قَدْ خَذَلَتْنا شیعَتُنا، فَمَنْ اَحَبَّ
مِنْکُمُ الاِنْصِرافَ فَلْیَنْصَرِفْ، لَیْسِ عَلَیْهِ مِنّا ذِمامٌ»؛
(بهنام خداوند بخشنده مهربان، امّا بعد!خبرناگوار شهادت مسلم بن عقیل و
هانى
بن عروه وعبدالله بن یقطربه ما رسید، شیعیان ما از یارى مان دست کشیدند،
پسهر کس از شما بخواهد برگردد مى تواند. هیچ بیعتى از ما بر عهده او نیست).
به دنبال این سخنان، مردم از چپ و راست از اطراف امام پراکنده شدند، تنها
همان عدّه از یاران آن حضرت که از مدینه با او همراه بودند، باقى ماندند.
این سخن را بدان جهت فرمود که عدّه اى فکر مى کردند امام(علیه السلام) به
شهرى وارد مى شود که مردم آن سامان همه مطیع فرمان او هستند و امام زمام
حکومت را به دست خواهد گرفت و آنها بهره مادّى خواهند برد! ولى هنگامى که
دیدند مردم بى وفاى کوفه دست از یارى امام کشیدند و قاعدتاً راهى جز شهادت
براى امام و یارانش نیست از گرد آن حضرت پراکنده شدند. [4]
پی نوشت:
[1]. تاریخ ابن عساکر ، ص 163
[2]. مثیرالاحزان، ص 45.
[3]. قصه ی کربلا، ج1، ص356.
[3]. ارشاد مفید، ص 424.
-------------------------------
مطالعه بیشتر در :
حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
----------------------------------
آواتار حاضر در سایت ziaossalehin.ir ، کانال تلگرام t.me/tarh14 ، وبلاگ tarh14.tebyan.net ، اینستاگرام instagram.com/tarh14 ، ویسگون wisgoon.com/124000 ، نزدیکا nazdika.com و ... نیز بارگذاری شده است.